ماه‌ستان

بانو مرا اتفاقی خواست: اتفاقی برای من

ماه‌ستان

بانو مرا اتفاقی خواست: اتفاقی برای من

اینجا قبلا معصومیه بود تا همیشه هم خواهد ماند به مدد بانوی آفتاب. ولی خواستم معصومیه ای شود که ماهستان باشد. من باشم و آقای ماه و ماهک هایمان و روزگاری ماه!

********

ماه بانو، نامِ من است وقتی خود را عاشقانه بنامم.

آخرین مطالب

ورودی حرم بود. داشت ویلچر زن را هل میداد. روی موهایش گرد نقره ای پاشیده بودند با این حال به رمپ که رسید انگار تمام توانش را جمع کرد توی دستانش و یا علی گفت. مردی که چند قدم فاصله داشت و میخواست از پله ها بالا برود راهش را کج کرد. دست گذاشت پشت کمر پیرمرد و گفت یا علی. انگار ستون شد برای پیرمرد که تکیه کند و با یک یا علی محکم ویلچر را هل بدهد تا از رمپ بگذرد.


زیباترین صحنه های دنیا نوشتنی نیستند، حس کردنی اند!


مهربان پروردگارم،

بر این باورم بارها و بارها اول سربالایی‌های زندگی، یکی را فرستاده ای تا از پشت سر دست بگذارد روی کمرم و ستون شود برایم و در گوشم بخواند یاعلی!

میشود اولِ اولِ اول همه‌ی سربالایی‌ها حواست به دستان ناتوان من باشد؟ دستت را از روی کمرم برندار لطفا!

 


ماه بانو ***
۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۲:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

دیروز صبح توی هوای ابریِ مهر ماه رفتم یک جای خوب! یک جایی که شاید آغاز راهی باشد که رویای همه ی روزها و سالهای گذشته ی من است! ثمر که داد مفصل خواهم نوشت....

ماه بانو ***
۰۷ آبان ۹۴ ، ۰۶:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خدا حفظ کند آقای قراِیتی را. یک بار میگفت: "وقتی خدا بهت پول میده یه جورایی راحتی رو ازت میگیره. موقعی که نداری شب سرت رو که رو بالشت میزاری به شماره سه نرسیده خوابت میبره ولی وقتی داری مگه به این راحتی ها میتونی بخوابی؟ یه بار فکر میکنی باهاش چی کار کنی؟ یه بار پا میشی جاشو عوض میکنی! بعد دوباره از ترس آقا دزده پا میشی جاشو عوض میکنی!یه دفعه میگی پس انذازش میکنم. یه ذفعه میگی خرجش میکنم. اگه بخوای پس انداز کنی تا صبح چندتا بانک و صندوق قرض الحسنه عوض میکنی اگرم بخوای خرجش کنی تو بازار سرگردونی بین تیمچه ی طلا فروشا و بلور و کریستال و فرش و اووووووه هزار تا خرج دیگه!

ولی اونی که نداره فوقش یه کم غصه نداشتن میخوره بعد با خیال راااااحت میخوابه!"

حکایت دیشب من همچی چیزی بود. تا صبح نتونستم درست بخوابم! اونم من! منی که سرم هنوز تو هوا معلق بود و نرسیده به بالشت خواب بودم! یه استرسِ همراه با عذاب وجدان زیاد رو قلبم سنگینی میکنه! یه بی تفاوتیِ آزار دهنده که نمیخوام آقای ماه بفهمه! با این همه هزینه ای که کرده! ولی واقعیتش اینه انقدر عذاب وجدان دارم که دلم میخواد ببرم بدمش به آقاهه و بگم نمیخوامش! من با همین دوست قدیمیِ خودم شادترم و وجدان راحت تر! وقتی اومدیم خونه و سیمکارت انداختم توش تا روشن بشه و ببینم شماره هام توش هست یانه، موقعی که صفحه اش بالا اومد و اون کبوتر رو که رو به دوربین تو ایوون آیینه ایستاده رو دیدم یه جوری ذوق کردم و دلم روشن شد که نصف نصفش رو هم موقع دست گرفتن این دوست جدید نداشتم!

دوست جدید با کلاسم، من و ببخش اما انقدر گروون تومنی بودی که از داشتنت خجالت میکشم! میدونم من جنبه ات رو ندارم وگر نه که شما..... بععععله!

ماه بانو ***
۰۷ آبان ۹۴ ، ۰۶:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
خاطرات تلخ و شیرین زیادی را در بلاگفا جا گذاشتم. 
با اینجا هم هنوز راحت نیستم. دیشب قبل از خواب داشتم به نوشتن موضوعی توی همین صفحه فکر میکردم. از صبح ولی هر چه فشار می آورم به مغزم یادم نمی آید چه بوده. خدا را چه دیدی؟ شاید دوباره شروع کنم. از همین جا....
ماه بانو ***
۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۱:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

کاش حمامِ خانه جایی قرار میگرفت که میشد رفت و آمدش را ندید.....

ماه بانو ***
۳۰ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

همیشه دوست داشته ام اتفاقات در به یاد ماندنی ترین روزها بیفتند....

مثل امروز.... که از به یاد ماندنی ترینهاست....

ماه بانو ***
۲۹ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر