من فقط دفترچه ام را برده ام تا برایم آزمایش بنویسد! و از امشب شروع کنم به فولیک اسید خوردن.
اما حالا که آمده ام حرم و بعد از زیارتنامه و زیارت جامعه، زمزمه میکنم
رباب است و خروش و خسته حالی!
.
.
.
جای طفل خالی!
.
.
.
اگر گهواره را پس داده بودند،
دلش خوش بود....
دارد اشکهایم می آید!
نشسته ام همین کنج حرم که دیوارهای سبز دارد و سمت راستت ضریح است و آقای طباطبایی و خیلی آدمهای دیگر پست مینویسم و فین فین میکنم!
من که هنوز مادر نیستم!
من فقط هی یکی توی سرم میخواند رباب است و خروش و خسته حالی!
و بغض میکند!