شرمنده ی جوانی از این زندگانی ام!
از دیشب تا صبح، از صبح تا همین حالای ظهر اربعین،
باران یک بند دارد میبارد!
آدم دلش میخواهد هی برود زیر آسمان جایی بدون سقف، زیر خود خود آسمان، باران ببارد رویش، به راست و چپ نگاه کند، و رو به آسمان در حالیکه قطره های باران میچکند روی صورتش، دست روی سینه بگوید؛
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک و رحمة الله و برکاته
این زیارت اربعین یک جوری است! یک جوری که نمیدانم چه جوری! طاقت نیاورده انگار! زود میرود سر اصل مطلب، طاقت مقدمه چینی ندارد. زود میگوید
السلام علی الحسین المظلوم الشهید!
و این مظلوم شهید را میکشد انگار! مثل میاندارهای هیئت!
دوباره بی طاقت میگوید
اسیر الکربات، قتیل العبرات....
بعد هی روضه میخواند! بی طاقت هی روضه میخواند! بی مقدمه هی روضه میخواند!
این زیارت اربعین یک جوری است!
تیتر نوشت؛
دارد جوانی ام میگذرد! و حرم ندیده ام! و اربعین نداشته ام!
شرمنده ی جوانی از این زندگانی ام!